سال نو

سلام  سال  نو (۱۳۸۵) رو به همه دوستای عزیزم تبریک میگم

 

من چند ماهی بود که نبودم ولی دوباره میخوام که بنویسم

سال ها می گذرند

 

سال های زیادی تحویل شده اند و خواهند شد

 

یا مقلّب القلوب و الابصار

 

با مدبّر اللیل و النّهار

 

یا محوّل الحول و الاحوال

 

حَوِّل حالَنا الی احسن الحال

 

کدوم یکی از سال های ما فرق کلّی با سال های قبلی داشتن؟

 

کدوم یکی از ما با خوندن این دعا منقلب شدیم؟

 

زندگی و احوال کدوم ما تغییر اساسی کرده؟

 

هیچ وقت!

 

یا خدا نخواسته یا خودمون!

 

اصلا ما در تفکر خدا کجا هستیم؟( این که خدا فکر کنه کفره؟)

 

یعنی فرشته ها هیچ وقت اشتباه نمی کنن؟

مرگ رنگ

رنگی کنار شب

بی حرف مرده است.

مرغی سیاه آمده از راه های دور

می خواند از بلندی بام شب شکست.

سر مست فتح آمده از راه

این مرغ غم پرست.

 

در این شکست رنگ

از هم گسسته رشتة هر آهنگ.

تنها صدای مرغک ی باک

گوش سکوت ساده می آراید

با گوشوار پژواک.

ومن هر روز سرنوشت پنهان خود را در هزار توی فنجانی جستجو میکنم.

به امید رویش گل خوشبختی پشت دروازه بسته تقدیر

یا امید یافتن تک ستاره ای خاموش در اسمان فنجان.




ستاره گفت

                                



 

 

چه شورها پیوست

به این شکسته بیدار

با شکستن خواب

ستاره بود و رواق بلند تاریک!

صدای نبض زمان بود

صدای بال درخت

صدای پای نسیم

صدای نرم غزلهای آب در مهتاب

همان ترانه غمگینه که می سرود سپهر

همان حکایت مبهم که می نوشت شهاب

ستاره را گفتم:

کجاست مقصد این کهکشان سر گشته؟

کجاست خانه این ناخدای سر گردان؟

کجا به آب رسد تشنه , با فریب سراب؟

ستاره گفت که:

خاموش!

لحظه رادریاب!

 

گلی جان!
دورازتودراین دیرخراب...
روزها را با عشق....من بهم می دوزم....
تارسد موسم دیدار دگربار مرا....
کاش می شد ....تو کنارم بودی!
تا که از صحبت گل!
از دل افروزی صبحی روشن..ازشب و جنگل و دشت و باران.....
قصه ها می گفتیم...
ولی افسوس که در این می کده بی بنیاد
من چو شمعی خاموش
درسکوتی سرشار..
دل به امید کسی می بندم....
که در اندیشه باد و باران
گم وناپیدا شد..
من ترا می بویم...من ترا...می جویم...


به شکوفه بهاران     به ردای پاک باران     به تواضع بنفشه 
  به کنار جویباران      به درخت سالخورده     به پرنده ای که مرده
 
 
به خیال سبز جنگل      که رهی به کس نبرده     به حقیقتی که باشد      به نگاه کودکانه     به رسالتی که گندم     بودش زند جوانه
 
 به سیاهچال کیهان      به مکان خفته در آن      به زمان سفر نمودن
 
 
به گذشته های انسان  به نهایتی که شاید  برسد به بی نهایت
 
 به کرات و مهرهاشان   به هرآنچه نیست غایت  به زمین سخت و لرزان    
 
 به سراچه های ویران     به نبود بودهامان     به خدا به دین به ایران   
 
  که اگر به کهکشان دگری تو را ببینم      به تو رو کنم دوباره که تویی
، تو عشق همیشگی من