ومن هر روز سرنوشت پنهان خود را در هزار توی فنجانی جستجو میکنم.

به امید رویش گل خوشبختی پشت دروازه بسته تقدیر

یا امید یافتن تک ستاره ای خاموش در اسمان فنجان.




ستاره گفت

                                



 

 

چه شورها پیوست

به این شکسته بیدار

با شکستن خواب

ستاره بود و رواق بلند تاریک!

صدای نبض زمان بود

صدای بال درخت

صدای پای نسیم

صدای نرم غزلهای آب در مهتاب

همان ترانه غمگینه که می سرود سپهر

همان حکایت مبهم که می نوشت شهاب

ستاره را گفتم:

کجاست مقصد این کهکشان سر گشته؟

کجاست خانه این ناخدای سر گردان؟

کجا به آب رسد تشنه , با فریب سراب؟

ستاره گفت که:

خاموش!

لحظه رادریاب!

 

گلی جان!
دورازتودراین دیرخراب...
روزها را با عشق....من بهم می دوزم....
تارسد موسم دیدار دگربار مرا....
کاش می شد ....تو کنارم بودی!
تا که از صحبت گل!
از دل افروزی صبحی روشن..ازشب و جنگل و دشت و باران.....
قصه ها می گفتیم...
ولی افسوس که در این می کده بی بنیاد
من چو شمعی خاموش
درسکوتی سرشار..
دل به امید کسی می بندم....
که در اندیشه باد و باران
گم وناپیدا شد..
من ترا می بویم...من ترا...می جویم...