با یادش...

راهی بزن که آهی بر ساز آن توان زد
شعری بخوان که با او رطل گران توان زد

بر آستانِ جانان گر سر توان نهادن
گلبانگِ سربلندی بر آسمان توان زد
 
قد خمیدهء ما سهلت نماید اما
بر چشم دشمنان تیر از این کمان توان زد

در خانقه نگنجد اسرارِ عشقبازی
جام میِ مغانه هم با مغان توان زد

درویش را نباشد برگ سرای ِسلطان
مائیم و کهنه دلقی کاتش در آن توان زد

اهل نظر دو عالم در یک نظر ببازند
عشق است و داو اول بر نقد جان توان زد

عشق و شراب و رندی مجموعهء مراد است
چون جمع شد معانی گوی بیان توان زد

شد رهزن سلامت لف تو وین عجب نیست
گر راهزن تو باشی صد کاروان توان زد
نظرات 4 + ارسال نظر
مینو دوشنبه 22 فروردین‌ماه سال 1384 ساعت 06:28 ب.ظ

شیرین تر از خواب و خیال بود.
آن لحظه های روشن دیروز

محمدرضا دوشنبه 22 فروردین‌ماه سال 1384 ساعت 07:08 ب.ظ http://yabo.blogsky.com

حال کردم یه سری بزن به سایت ما راستی برنامه این عکس ها را برای ما بنویس
در ضمن اسم سایتت در لینک من هم هست

م سه‌شنبه 23 فروردین‌ماه سال 1384 ساعت 06:13 ق.ظ

تو را نیز چون عاشقان دیگرم
از خویش راندم
چرا ؟ نمی دانم !
شاید
تو عاشق نیستی و
یا شاید
من معشوق نیستم !!

آزیتا سه‌شنبه 23 فروردین‌ماه سال 1384 ساعت 08:56 ب.ظ http://www.azi.blogsky.com

بی عشق ،مصیبت است بر خاستن،کار کردن،خفتن،نگاه کردن،راه رفتن،نفس کشیدن...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد