سلام
امروز میخوام بنویسم ولی....................
نمیدونم  چرا دیگه  دوست ندارم چیزی بنویسم
آخه فکر کنم یکی ناراحته که  من  این  وبلاگ زدم
 اینم مینویسم  برای شما دوستان عزیزم.....................
شاید  این وب تعتیل کردم

دلم گرفته است...میخاهم بگریم اما اشک به میهمانی

 چشمانم نمی آید ,تنم خسته و روحم رنجور گشته و

میخواهم از این همه ناراحتی بگریزم اما پا هایم مرا

یاری نمیکنند . مانند پرنده ایی در قفس زندانی گشته

 ام . از این همه تکرار خسته شده ام , چقدر دلم

 میخواهد طعم واقعی زندگی را بچشم , چقدر دلم

میخواهد مثل قدیم عاشق هم بودیم , چقدر دلم

میخواهد مثل قدیم کلمه ی دوستت دارم را هر روز از

زبانت بشنوم , ولی افسوس آن کلمه که مرا به زندگی

 امیدوار می کرد هال به فرا موشی سپرده شد و

جایش را تحقیر گرفت .
نظرات 2 + ارسال نظر
المیرا و تنها شنبه 22 اسفند‌ماه سال 1383 ساعت 05:26 ب.ظ http://www.asemoun-hasty.blogsky.com

سلام من تازه اومدم تو می خوای تعطیلش کنی پیشم بیا

افسانه دوشنبه 8 فروردین‌ماه سال 1384 ساعت 07:06 ب.ظ

. kheyli toop boood . bazam az in kar abokonez

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد