دیروز پس از مردن ادم برفی
شد آب تمام تن آدم برفی
امروز دوباره کودکی را دیدم
سرگرم به جان دادن آدم برفی
او دکمه ی چشم های زیبایش را
می دوخت به پیراهن آدم برفی
او شال ندارد ،نه!ولی دستش را
انداخته برگردن آدم برفی
خورشید طلوع کرد ، کودک برداشت
آهسته سر از دامن آدم برفی
هی برف به آفتاب می زد ، می گفت
برگرد !...برو!... دشمن آدم برفی
دلم گرفته است...میخاهم بگریم اما اشک به میهمانی چشمانم نمی آید ,تنم خسته و روحم رنجور گشته و میخواهم از این همه ناراحتی بگریزم اما پا هایم مرا یاری نمیکنند . مانند پرنده ایی در قفس زندانی گشته ام . از این همه تکرار خسته شده ام , چقدر دلم میخواهد طعم واقعی زندگی را بچشم , چقدر دلم میخواهد مثل قدیم عاشق هم بودیم , چقدر دلم میخواهد مثل قدیم کلمه ی دوستت دارم را هر روز از زبانت بشنوم , ولی افسوس آن کلمه که مرا به زندگی امیدوار می کرد هال به فرا موشی سپرده شد و جایش را تحقیر گرفت . |
راز عشق
عشق یعنی لحظه های التها ب
عشق یعنی لحظه های نا ب نا ب
عشق یعنی اتفاق دو نگاه
عشق یعنی قطره و دریا شدن
عشق یعنی دیده بر در دوختن
عشق یعنی درفراقش سوختن
If I had to pick but one thing |
|
|
A friend is more precious |
And when that friend and I |
|
![]() |
|
When I've crossed that sprawling sea |
A friend is more rewarding |