بهش گفتم که چقدر دوستم داری؟ 

 گفت: اندازه تمام شکوفه های بهاری
 و چه راست گفت!
 چون عمر شکوفه های بهاری دو روز است .............


 

نظرات 4 + ارسال نظر
ملیکا جمعه 30 بهمن‌ماه سال 1383 ساعت 10:45 ب.ظ

وبلاگ خیلی قشنگی داری موفق باشی

دلارام دوشنبه 3 اسفند‌ماه سال 1383 ساعت 09:17 ق.ظ

همیشه فکر می کردم بی تو تنهاترینم

اما امروز می دونم که بی عشق تنها هستم

ساعتها با هم بودیم هزاران کلمه بین ما گذشت

گاهی با هم خندیدم گاه دلخور شدیم

گریه می کردم و تو اشکها را از روی کونه ام پاک می کردی و متعجب می شدی که من این همه اشک را از کجا می اورم و نمی دانستی که من به شوق دستانت اشک میریزم .

بارها گریستم اما یک بار اشک تو به اندازه تمام دنیا غمگینم کرد و قسم خوردم که دیگه هرگز کاری نکنم که اشکی بریزی حتی اگه به قیمت فراموشیم باشه

رفتی و من باز هیچ نگفتم چون به شادیت شاد بودم وبه غمت غمگین و باز چیزی نگفتم

گفتی دیگه همه چی تمام شده و من با اینکه شکستم اما رفتم تا تو به اخر نرسی

فقط اینو بدون درد من عشق بود و درد تو عادت

درد من لاعلاج بود و درد تو سریع العلاج

کاش یک روز عشق را درک کنی

و کاش هرگز کسی بهت نگه ...همه چی تموم شد.................

نوشین دوشنبه 3 اسفند‌ماه سال 1383 ساعت 06:38 ب.ظ

محمد جمعه 7 اسفند‌ماه سال 1383 ساعت 05:15 ب.ظ

امید وارم همیشه وب لاگت پر بار باشه

( گاه می اندیشم )
گاه می اندیشم
خبر مرگ مرا با تو چه کس خواهد گفت؟؟
ان زمان که خبر مرگ مرا
از کسی می شنوی

کاش می دیدم

شانه بالازدنت را - بی قید-
و تکان دادن دست -که مهم نیست زیاد-
و تکان دادن سر را -که عجب عاقبت مرد؟-

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد